پرده رو میزنم کنار. نگاهم میافته به یاسهای امینالدوله حیاط که چون هرس نشده بودن الان چسبیدن به پنجره اتاقم. همون یاسایی که هرسال همین وقتای بهار روز به روز منتظرم باز بشن و با عطرشون برم توی یه دنیای دیگه. یه لحظه جا میخورم ازینکه امسال چقد دیر حس کردم اومدن بهارو. شاید همین شاخه اگه به زور نمیاومد پشت پنجره، مثل قبل نگاهم به شکوفهها نمیافتاد. توی گوشیم پیام دوستم رو نگاه میکنم. بازهم یک تکه از خانه سبز:
بسم الله الرحمن الرحیم
یا مقلبالقلوب و الابصار
یا مدبر اللیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الاحال
و ما را به حالی سبز
و همیشه سبز
برگردان..
با اینکه ته دلم میخوام بگم ینی چی میشه، همون موقع یاد حدیث قدسی میافتم که میگفت به خدای خود خوشگمان باش، چرا که من در گرو گمان بندهام هستم و مطابق گمان بندهام با او رفتار میکنم. فکرم رو جمع میکنم. سعی میکنم روی همین لحظه تمرکز کنم. روی همین شکوفههای یاس پشت پنجره. فارغ از اضطراب فردایی که کمیت و کیفیتش دستم نیست. همهچیز رو میسپرم دست خالق همین یاسهای بهشتی که انتظار شکفتنش رو دارم..
پ.ن: وَ نُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ