یه مدت میشه میام پنل رو باز میکنم یه مطلب جدید بذارم، تمام سیر مطلبی که میخوام راجع بهش بنویسم توی ذهنم میاد، دو خط مینویسم، بلافاصله تا برمیگردم اون دو تا خط رو اصلاح کنم آخرش تو دلم میگم: خب کی چی اصلا؟ چه را و چرا؟... چند ثانیه مکث میکنم و دکمه انصراف رو میزنم و تمام.
حتی به این هم فکر نمیکنم شاید این نوشتهها به درد دفترچهم بخورن. یا حتی پیشنویساش رو ذخیره کنم برای بعداهایی مثل همین لحظه.
برمیگردم تمام مطلبهای قدیمیم رو میخونم، با یه حالت افسوس که چرا واقعا این مطالب رو اینجا نوشتم نگاهشون میکنم. متوجه میشم چقدر افکار و عقایدم در طی این سالها پوست انداخته و رنگشون تغییر کرده. یا حتی اگر تغییر نکرده چرا انقدر بیپروا اینجا نوشتمشون.
با تمام این اوصاف تلاشی برای از بین بردنشون نمیکنم. حتی اگر قضاوت خواننده باعث دلشکستگی بیشترم بشه. چون معتقدم این سیر رشد و گذشته من بوده و جز لاینفک زندگی من هم خواهم بود.
شاید دلیل اینکه تا الان هم دکمه انصراف رو نزدم این باشه که بخوام این فصل رو بدون داشتن هیچ دستآورد ملموس و بدون هیچ داستان عجیب و غریبی تموم کنم.
پایانی بدون انتظار آغاز یک فصل داستانی.
پایانی معمولی.
پایانی فقط برای پایان.
پ.ن: ای عمر! چیستی که بههرحال عاقبت، جز حسرت گذشته در آیندهی تو نیست..
پ.پ.ن: میان تمام رفتنها، سلام بر تو حضرت پاییز، سلام!
- ۰ نظر
- ۰۳ مهر ۹۷ ، ۱۱:۰۰