هیچوقت دلم با دنیای بیزنس و بیزنسمنها صاف نشد. حتی با اینکه از سمت اطرافیان با فرصتهای خوب درآمدی در این دنیا روبهرو شدم وجدانم با اینسبک مشاغل کنار نیامد. گویی قضاوت ناخودآگاهی در درونم دارم که این افراد به هرقیمتی حاضرند سود خود را در نظر بگیرند. تصور میکنم همین به هرقیمتی بودن، میتواند انسان را قدمقدم به مرز کروکور شدن پیش برد. همینقدر بیرحم. همینقدر خودخواهانه. همینقدر تابع قوانین جنگل زیستن حتی!
این قضاوت غیرمنصفانه و حتی افراطیگونه من که در درجه اول قلب خودم را آزار میدهد یحتمل نتیجهی این رفتار عجیب و غریب مردمیست که هزاران نفر به شجاعت و وفاداری و مهماننوازی در دنیا یاد میکنند، است. مردم شریفی که بهخاطر منفعت خود بهجای تلاش در ایجاد ثبات در بازار به دنبال گرفتن ماهی از آب گلآلودند.
این روزها حس میکنم بیش از اندازه مردم شهرم را نمیشناسم. حس میکنم چندماهیست در غربت زندگی میکنم.
نقطه اوج حس غربتم در این شهر، دقیقا به روزی که دلار نوسانات عجیب کرد برمیگردد. تصادفا در یکی از مناطق مرفه شاهد صف مردم در یک صرافی بودم و چنان با حسرت و غضب آنها را نگاه میکردم که لحظهای باور نمیکردم این مردم همان مردمی باشند که من در خیالم داشتم.. فقط لحظهای به این فکر فرورفتم اگر روزی در این شهر قحطی و خشکسالی رویش را نشان دهد این مردم شریف چه بر سر این شهر خواهند آورد..
پ.ن: امیرالمومنین در خطبه ۱۹۳ یکی از صفات متقین را دوری از طمع میفرمایند:«...و تَحَرُّجاً عَن طَمَع».
- ۰ نظر
- ۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۳۵