پرتو

در عین نوسان در تکامل.از روزنه به پرتو، شاید روزی هم سپیده..

پرتو

در عین نوسان در تکامل.از روزنه به پرتو، شاید روزی هم سپیده..

سلام خوش آمدید

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

پیش از آن‌که واپسین نفس را برآرم
پیش از آن‌که پرده فرو افتد
پیش از پژمردن آخرین گل
برآنم که زندگی کنم
برآنم که عشق بورزم
برآنم که باشم
در این جهان ظلمانی
در این روزگار سرشار از فجایع
در این دنیای پر از کینه
نزد کسانی که نیازمند من‌اند
کسانی که نیازمند ایشانم
کسانی که ستایش انگیزند
تا دریابم
شگفتی کنم
بازشناسم
که‌ام؟
که می‌توانم باشم
که می‌خواهم باشم؟
تا روزها بی‌ثمر نماند
ساعت‌ها جان یابد
لحظه‌ها گران‌بار شود
هنگامی که می‌خندم
هنگامی که می‌گریم
هنگامی که لب فرو می‌بندم
در سفرم به سوی تو
به سوی خود
به سوی خدا
که راهی‌ست ناشناخته
پُر خار
ناهموار
راهی که باری در آن گام می‌گذارم
که قدم نهاده‌ام
و سر بازگشت ندارم
بی‌آن‌که دیده باشم شکوفایی گل‌ها را
بی‌آن‌که شنیده باشم خروش رودها را
بی‌آن‌که به شگفت درآیم از زیبایی حیات
اکنون مرگ می‌تواند فراز آید
اکنون می‌توانم به راه افتم
اکنون می‌توانم بگویم که زندگی کرده‌ام

 

مارگوت بیکل - ترجمه احمد شاملو

 

 

گرچه در عصرحاضر، کم نیستند کسانی که از «شعر» به عنوان «مشتی مُهمل» یاد می‌کنند، اما در دنیای ذهن من، شعر، به همان معنای ریشه‌ای خود، برخاسته از فهم و درک و شعوری است که لزومی هم بر مقفی و موزون بودنش نیست. مثلا کسی که شعر بالا را سراییده هرگز به عنوان یک «شاعر» در وطن خود شناخته شده نبوده. اما به دید من، عبارت به عبارت آن برخاسته از فهم و درک عمیق و دقیقی از زندگی‌ست. مثل همیشه من هم مثل سهراب معتقدم در دنیای اصیل ما، حتما شاعران وارثان آب و خرد و روشنی‌اند.

 

 

 

باورش سخت است اما به قول لعبتک به طرفه العینی یک ربع قرن عمر کردیم. فارغ از اینکه در سال‌هایی از عمر به سر می‌بریم که عمیقا نمی‌دانیم از پختگی‌مان خوشحال باشیم یا ناراحت از تمر مر سحاب عمر، واقعا سوال است که اگر به همین اندازه، در بهترین حالت دو واحد از همانی که طی شد را بگذرانیم، چقدر در عین دویدن توشه‌های تهی را بیهوده به دوش کشیدیم...

چقدر در خیال باطل یحسبون انهم یحسنون صنعا دلی صابون زده‌ایم. چقدر خسرالدنیا و الاخره را زندگی کردیم..

به یاددارم در کودکی نقاشی ناقصی که خود، آگاهی به نقص آن داشتم را وقتی به پیش مادر بردم مادر ضمن تکمیل و رفع نواقص در پایان بابت نقاشی زیبا کشیدنم تقدیر می‌کرد. گاهی فکر می‌کنم شفاعت نیز حکم همین فعل مادر را دارد... 

ای کاش این روزها که موسم خسران گاهی شکوفه‌های امید دلمان را می‌خشکاند به برکت یا من ارجوه لکل خیر این ایام دوباره زنده شوند..

ای کاش صاحب این روز‌ها نگاهی به درویشان و عاشقان کویش کنند که امیدی جز ایشان ندارند تا توشه های ناقصشان را به دست کریمشان پر کنند...

 

  

پ.ن: بگشای در که این گدا سخت محتاج است..!

  • ۰ نظر
  • ۱۰ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۲۶

پ.ن: مدت‌ها می‌شد دلم میل نکرده بود اینگونه حسم را ابراز کنم. راستش من هنوز هم معتقدم هنر جوششی‌ست تا کوششی..

  • ۰ نظر
  • ۱۸ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۱۸