پرتو

در عین نوسان در تکامل.از روزنه به پرتو، شاید روزی هم سپیده..

پرتو

در عین نوسان در تکامل.از روزنه به پرتو، شاید روزی هم سپیده..

سلام خوش آمدید

«دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده‌.» گم شدن. گم کردن. چرا از بچگی گم کردن را قبل از پیدا کردن یادمان دادند؟

شاید برای همین است که هر روز، تکه‌به‌تکه، چیزهایی از زندگی‌مان گم می‌کنیم که دیگر هیچ‌وقت پیدا نمی‌شوند.

گم‌شان می‌کنیم و زندگی‌مان هر روز خالی و خالی‌تر می‌شود تا دیگر جز یک مشت خاطره‌ی خاک گرفته از گم‌کرده‌ها، چیزی در آن باقی نمی‌ماند.

 

هیچ‌وقت دلم با دنیای بیزنس و بیزنس‌من‌ها صاف نشد. حتی با اینکه از سمت اطرافیان با فرصت‌های خوب درآمدی در این دنیا روبه‌رو شدم وجدانم با این‌سبک مشاغل کنار نیامد. گویی قضاوت ناخودآگاهی در درونم دارم که این افراد به هرقیمتی حاضرند سود خود را در نظر بگیرند. تصور می‌کنم همین به هرقیمتی بودن، می‌تواند انسان را قدم‌قدم به مرز کروکور شدن پیش برد. همین‌قدر بی‌رحم. همین‌قدر خودخواهانه. همین‌قدر تابع قوانین جنگل زیستن حتی!

این قضاوت غیرمنصفانه‌ و حتی افراطی‌گونه من که در درجه اول قلب خودم را آزار می‌دهد یحتمل نتیجه‌ی این رفتار عجیب و غریب مردمی‌ست که هزاران نفر به شجاعت و وفاداری و مهمان‌نوازی در دنیا یاد می‌کنند، است. مردم شریفی که به‌خاطر منفعت خود به‌جای تلاش در ایجاد ثبات در بازار به ‌دنبال گرفتن ماهی از آب گل‌آلودند.

این روز‌ها حس می‌کنم بیش از اندازه مردم شهرم را نمی‌شناسم. حس می‌کنم چندماهی‌ست در غربت زندگی‌ می‌کنم. 

نقطه اوج حس غربتم در این شهر، دقیقا به روزی که دلار نوسانات عجیب کرد برمی‌گردد. تصادفا در یکی از مناطق مرفه شاهد صف مردم در یک صرافی‌ بودم و چنان با حسرت و غضب آن‌ها را نگاه می‌کردم که لحظه‌ای باور نمی‌کردم این مردم همان مردمی باشند که من در خیالم داشتم.. فقط لحظه‌ای به این فکر فرورفتم اگر روزی در این شهر قحطی و خشکسالی رویش را نشان دهد این مردم شریف چه بر سر این شهر خواهند آورد..

 

پ.ن: امیرالمومنین در خطبه ۱۹۳ یکی از صفات متقین را دوری از طمع می‌فرمایند:«...و تَحَرُّجاً عَن طَمَع».

باورش سخت است اما به قول لعبتک به طرفه العینی یک ربع قرن عمر کردیم. فارغ از اینکه در سال‌هایی از عمر به سر می‌بریم که عمیقا نمی‌دانیم از پختگی‌مان خوشحال باشیم یا ناراحت از تمر مر سحاب عمر، واقعا سوال است که اگر به همین اندازه، در بهترین حالت دو واحد از همانی که طی شد را بگذرانیم، چقدر در عین دویدن توشه‌های تهی را بیهوده به دوش کشیدیم...

چقدر در خیال باطل یحسبون انهم یحسنون صنعا دلی صابون زده‌ایم. چقدر خسرالدنیا و الاخره را زندگی کردیم..

به یاددارم در کودکی نقاشی ناقصی که خود، آگاهی به نقص آن داشتم را وقتی به پیش مادر بردم مادر ضمن تکمیل و رفع نواقص در پایان بابت نقاشی زیبا کشیدنم تقدیر می‌کرد. گاهی فکر می‌کنم شفاعت نیز حکم همین فعل مادر را دارد... 

ای کاش این روزها که موسم خسران گاهی شکوفه‌های امید دلمان را می‌خشکاند به برکت یا من ارجوه لکل خیر این ایام دوباره زنده شوند..

ای کاش صاحب این روز‌ها نگاهی به درویشان و عاشقان کویش کنند که امیدی جز ایشان ندارند تا توشه های ناقصشان را به دست کریمشان پر کنند...

 

  

پ.ن: بگشای در که این گدا سخت محتاج است..!

پ.ن: مدت‌ها می‌شد دلم میل نکرده بود اینگونه حسم را ابراز کنم. راستش من هنوز هم معتقدم هنر جوششی‌ست تا کوششی..

پرتو
طبقه بندی موضوعی