چندین بار در کودکی از روی جهالت از کسانی که عقیده به دفاع از کشور خود داشتند و با وجود واجدالشرایط بودن٬ از رفتن به جنگ امتناع کردند علت را جویا شدم و جز اینکه حس ناخوشایندی را تحویلم دهند پاسخی نیافتم..
این روزها٬ این هوای تهران٬ این خودخواهی و بی توجهی بعضی آدمها به همشهری خود٬ حال من را به حال بعد از جواب همان افراد کذایی میبرد..
این یک هفتهای که بخاطر این موضوع در خانه ماندم٬ بیشتر از اینکه دلم از دولت و دانشگاه بگیرد٬ از آدمهایی دلم گرفت که در خاکهایشان جوانانی خفتهاند که با دستهای خالی خود همه بهانه و تهدیدات را کنار زدندو رنگ پیروزی و حیات به جامعه خود زدند...
این منی که چند روز قبل شاهد مرگ جوانی ناشی از آلودگی هوا بود٬ جوانی همدوره من که بستگانش در مراسم برایش هجله دامادی بسته بودند و گل و نقل بر جسدش میریختند٬ دیگر در این هوا نمیتواند نفس بکشد. نه بخاطر ذرات معلق کمتر از ۲.۵ میکرون٬ بلکه از هوای خودبینی مردم شهرم. که من وجودم آکنده از آه این طبقهی حساس و آسیب پذیر شده. این هوای آهلوده نفسم را تنگ کرده و سینهم را مالامال دردی قدیمی..