پرتو

در عین نوسان در تکامل.از روزنه به پرتو، شاید روزی هم سپیده..

پرتو

در عین نوسان در تکامل.از روزنه به پرتو، شاید روزی هم سپیده..

سلام خوش آمدید

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

از آنجا که رنج بزرگ‌شدن این چندسال اخیر بیشتر شده تقریبا به همان نسبت لذت هم‌نشینی با بعضی از آدم‌هایی که درست باید در لحظه کنارت باشند هم بیشتر شده. همان‌هایی که اگر حالت بد باشد فقط کافی‌ست پیغام کوتاهی به هم بدهید. کافی‌ست چشمانت را در لحظات تلخ ببندی و حالت را با این فکر ثبات دهی که به هرشکلی هم زندگی کرده‌ای این بعضی‌ها هنوز سر جای خود هستند و با قضاوت‌های نادرست دل‌آزرده‌ت نمی‌کنند. مکان جغرافیایی این اشخاص در اوربیتال اول زندگی ما جا می‌گیرد. 

اوربیتال اولی‌ها ویژگی خاص خود دارند. این افراد به دلیل نداشتن رفتار‌های نمایشی کمی سخت قابل تشخیص هستند. مخصوصا در این روزگار که صنعت و اقتصاد فضاهایی ایجاد می‌کنند که انسان‌ها گویی ناگزیر به رفتارهای نمایشی کوتاه مدت و ناپایدار خود می‌شوند. گرچه که آلوده نشدن به این فضاها نگرش دغدغه‌مند می‌خواهد و عزمی راسخ اما این حقیر تمامی این بیانات جامعه‌شناسانه را توجیهی بیش نمی‌پندارم. بگذریم. اصلا همین تشخیص دشوارشان برایم لذت رابطه را می‌سازند. همین‌که بلدند با کوچکترین رفتاری احساس و فکر خود را با تو شریک شوند. بلدند نقدت کنند، تحسینت کنند، شراکت حال خوب با تو را بلدند، و از همه مهم‌تر متعهدانه پای رابطه‌تان می‌ایستند. آن‌ها حتی اگر حضور فیزیکی نداشته باشند یاد و خاطره‌شان حکم اکسیژن در هوای ناسالم برای تمام گروه‌ها را دارند...

 

 

اینکه چرا این بدیهیات را ثبت می‌کنم علتی جز این‌که به خودم یادآور شوم نعمت‌های بزرگی در زندگیم جاری‌ست ندارد. نعمت‌هایی که اگر مبانی استدلالش همان صورت و ظاهر امر باشد، شاید حتی به‌خاطر رعایت نشدن همان رفتار‌های نمایشی تصویر اشتباهی در آدم‌های مهم زندگیم ایجاد کند. اوربیتال اولی‌های زندگی را باید جدی گرفت. آن‌ها ستون فقرات زندگی هر آدمی هستند.. 

 

اینکه یک عده به طرز عجیبی روی سپیده‌ی آسمان‌جلی حساب باز می‌کنند تعجب خود همان سپیده را برمی‌انگیزد. بقیه که جای خود دارند!

تجربه یک کلاس پر از شیطنت و خلاقیت‌های آنی و گاه به گاهشان، خانوم معلم خانوم معلم گفتن‌های مکرر و سوال‌های خاله زنکی‌شان، غش و ضعف‌‌های دخترانه‌شان، همه و همه دلیلی شد تا خستگی یک هفته ندانم‌کاری‌هایم یکجا به در شوند. 

 

پ.ن۱: تنها حس عذاب آور لمس شدن گذر زمانی بود که قبلا به این شدت و حدّت درکش نکرده بودم. سخت بود دیدن همان شیطنت‌های خودمان پشت درهایی که بسته شدنشان را باور نمی‌کردم..