پرتو

در عین نوسان در تکامل.از روزنه به پرتو، شاید روزی هم سپیده..

پرتو

در عین نوسان در تکامل.از روزنه به پرتو، شاید روزی هم سپیده..

سلام خوش آمدید

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

ترمای اول بود. روی پله‌های جلوی سایت دخترا نشسته بودیم. یهو برگشتم به مهسای آبادیان نگاه کردم گفتم چقد اسمت با مسمّی‌ست! یهو همو برگشتن به حالت عجیبی نگام کردن گفتن: باز دوباره شاعر شدی سپیده..!

الان فهمیدم هر مه‌سایی که من می‌شناسم اسمش کاملا با مسمّی‌ست. مخصوصا همین مه‌سا سادات مولود. 

ترم‌های اول تصویری که ازش داشتم یک دختر باانگیزه و خانواده‌دوستی بود که با لهجه‌ی شیرینی که گاها به ماهم قرض می‌داد از تجربه‌های جدیدش از زندگی خوابگاهی برامون می‌گفت. تجربیات تلخ و شیرین. خوب و بد. از دلتنگی‌هاش. مشکلات خوابگاه. حراست. هم‌اتاقی. شب یلدا. کاملا درهم. یه‌جورایی ماهم با خاطراتش عجین شده بودیم. چند روز پیش هم که عکس از خوابگاه گذاشته بود ما تهرانی‌هام بغضمون گرفته بود از دیدن عکسا. 

 

اون‌چیزی که از همون اول توجه من رو به مه‌سا جلب می‌کرد صداقت و شفافیت وجودش بود. عین شیشه زلال. هر چقدر زمان بیشتر گذشت بیشتر این ویژگی بارزش رو توی اتفاقات جورواجور حس کردم.  و بعد از این چندسال حس می‌کنم از معدود افراد دوران لیسانسم محسوب می‌شه که واژه دوست رو عمیقا لایق می‌دونم براش. 

 

هروقت بهم می‌گفت من عاشق معلمی‌م می‌خواستم بهش بگم هستی اما خبر نداری. معلم خیلی از بچه‌هایی که می‌شناسنت و به‌ وجودت افتخار می‌کنن...

 

امیدوارم مسیری که انتخاب کرده و براش جنگیده و عمیقا هم دوسش داره رو با موفقیت طی کنه و ماهم همیشه توی آسمونمون از درخشیدن ماهمون لذت ببریم...

 

پ.ن: تولدت مبارک مه‌سای عزیز. خیلی خوب کردی اومدی به این دنیا. چون واقعا تلاشتو برای قشنگ‌کردنش می‌کنی...

 

«دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده‌.» گم شدن. گم کردن. چرا از بچگی گم کردن را قبل از پیدا کردن یادمان دادند؟

شاید برای همین است که هر روز، تکه‌به‌تکه، چیزهایی از زندگی‌مان گم می‌کنیم که دیگر هیچ‌وقت پیدا نمی‌شوند.

گم‌شان می‌کنیم و زندگی‌مان هر روز خالی و خالی‌تر می‌شود تا دیگر جز یک مشت خاطره‌ی خاک گرفته از گم‌کرده‌ها، چیزی در آن باقی نمی‌ماند.

 

  • ۰ نظر
  • ۲۸ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۰۹

چندماه قبل در جلسه مادران به یک تفریح جدید پی بردم که می‌توانم جهت گذراندن لحظات رقت بار جلسه، فرزند هر مادر را تشخیص دهم. سرگرمی جالب و گاه طنزآلودی بود. گاها آن‌چنان غرق در نقش صورت مادر در جهت حل معما می‌شدم که متوجه نبودم ممکن است این رفتارم موجب آزار یا سو برداشت کسی شود. 

اینکه چرا بعد از این همه مدت یاد آن حرکت مضحکی که از سر شیطنت کودکانه خود کرده بودم افتادم چهره عجیبی بود که امروز در حین گشتن به دنبال شخصی در جمعیت، حرکت جستجویم را متوقف و میخکوب کرد. گویا  در کسری از ثانیه تمام معادلاتی که در جلسه مادران برای هر مادر حل می‌کردم ناخودآگاه با نگریستن به چهره‌ی آن خانم به وجود آمد. و جالبتر آنکه جواب آن معادلات هدایت می‌شد به شخصی که اصلا تصورش هم نمی‌توانستم بکنم! 

یک لحظه، یک چهره، چندین معادله، جواب خطا...!

حتی همین جواب‌های خطا حال آدم را خوب می‌کند. همه ی جواب‌های غلط همیشه بد نیستند..!شاید حتی یک جواب خطا مطلوب‌ترین جواب باشد...

  • ۰ نظر
  • ۱۱ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۱۰