پرتو

در عین نوسان در تکامل.از روزنه به پرتو، شاید روزی هم سپیده..

پرتو

در عین نوسان در تکامل.از روزنه به پرتو، شاید روزی هم سپیده..

سلام خوش آمدید

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

یه مدت می‌شه میام پنل رو باز می‌کنم یه مطلب جدید بذارم، تمام سیر مطلبی که می‌خوام راجع بهش بنویسم توی ذهنم میاد، دو خط می‌نویسم، بلافاصله تا برمی‌گردم اون دو تا خط رو اصلاح کنم آخرش تو دلم می‌گم: خب کی چی اصلا؟ چه را و چرا؟... چند ثانیه مکث می‌کنم و دکمه انصراف رو می‌زنم و تمام.

حتی به این هم فکر نمی‌کنم شاید این نوشته‌ها به درد دفترچه‌م بخورن. یا حتی پیش‌نویس‌اش رو ذخیره کنم برای بعداهایی مثل همین لحظه.

برمی‌گردم تمام مطلب‌های قدیمی‌م رو می‌خونم، با یه حالت افسوس که چرا واقعا این مطالب رو این‌جا نوشتم نگاهشون می‌کنم. متوجه می‌شم چقدر افکار و عقایدم در طی این سال‌ها پوست انداخته و رنگشون تغییر کرده. یا حتی اگر تغییر نکرده چرا انقدر بی‌پروا اینجا نوشتمشون.  

با تمام این اوصاف تلاشی برای از بین بردنشون نمی‌کنم. حتی اگر قضاوت خواننده باعث دل‌شکستگی بیشترم بشه. چون معتقدم این سیر رشد و گذشته من بوده و جز لاینفک زندگی من هم خواهم بود.

شاید دلیل این‌که تا الان هم دکمه انصراف رو نزدم این باشه که بخوام این فصل رو بدون داشتن هیچ دست‌آورد ملموس و بدون هیچ داستان عجیب و غریبی تموم کنم. 

 

پایانی بدون انتظار آغاز یک فصل داستانی.

پایانی معمولی.

پایانی فقط برای پایان.

 

پ.ن: ای عمر! چیستی که به‌هرحال عاقبت، جز حسرت گذشته در آینده‌ی تو نیست.. 

پ.پ.ن: میان تمام رفتن‌ها، سلام بر تو حضرت پاییز، سلام!

 

«دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده‌.» گم شدن. گم کردن. چرا از بچگی گم کردن را قبل از پیدا کردن یادمان دادند؟

شاید برای همین است که هر روز، تکه‌به‌تکه، چیزهایی از زندگی‌مان گم می‌کنیم که دیگر هیچ‌وقت پیدا نمی‌شوند.

گم‌شان می‌کنیم و زندگی‌مان هر روز خالی و خالی‌تر می‌شود تا دیگر جز یک مشت خاطره‌ی خاک گرفته از گم‌کرده‌ها، چیزی در آن باقی نمی‌ماند.

 

  • ۰ نظر
  • ۲۸ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۰۹

از آنجا که رنج بزرگ‌شدن این چندسال اخیر بیشتر شده تقریبا به همان نسبت لذت هم‌نشینی با بعضی از آدم‌هایی که درست باید در لحظه کنارت باشند هم بیشتر شده. همان‌هایی که اگر حالت بد باشد فقط کافی‌ست پیغام کوتاهی به هم بدهید. کافی‌ست چشمانت را در لحظات تلخ ببندی و حالت را با این فکر ثبات دهی که به هرشکلی هم زندگی کرده‌ای این بعضی‌ها هنوز سر جای خود هستند و با قضاوت‌های نادرست دل‌آزرده‌ت نمی‌کنند. مکان جغرافیایی این اشخاص در اوربیتال اول زندگی ما جا می‌گیرد. 

اوربیتال اولی‌ها ویژگی خاص خود دارند. این افراد به دلیل نداشتن رفتار‌های نمایشی کمی سخت قابل تشخیص هستند. مخصوصا در این روزگار که صنعت و اقتصاد فضاهایی ایجاد می‌کنند که انسان‌ها گویی ناگزیر به رفتارهای نمایشی کوتاه مدت و ناپایدار خود می‌شوند. گرچه که آلوده نشدن به این فضاها نگرش دغدغه‌مند می‌خواهد و عزمی راسخ اما این حقیر تمامی این بیانات جامعه‌شناسانه را توجیهی بیش نمی‌پندارم. بگذریم. اصلا همین تشخیص دشوارشان برایم لذت رابطه را می‌سازند. همین‌که بلدند با کوچکترین رفتاری احساس و فکر خود را با تو شریک شوند. بلدند نقدت کنند، تحسینت کنند، شراکت حال خوب با تو را بلدند، و از همه مهم‌تر متعهدانه پای رابطه‌تان می‌ایستند. آن‌ها حتی اگر حضور فیزیکی نداشته باشند یاد و خاطره‌شان حکم اکسیژن در هوای ناسالم برای تمام گروه‌ها را دارند...

 

 

اینکه چرا این بدیهیات را ثبت می‌کنم علتی جز این‌که به خودم یادآور شوم نعمت‌های بزرگی در زندگیم جاری‌ست ندارد. نعمت‌هایی که اگر مبانی استدلالش همان صورت و ظاهر امر باشد، شاید حتی به‌خاطر رعایت نشدن همان رفتار‌های نمایشی تصویر اشتباهی در آدم‌های مهم زندگیم ایجاد کند. اوربیتال اولی‌های زندگی را باید جدی گرفت. آن‌ها ستون فقرات زندگی هر آدمی هستند..