پرتو

در عین نوسان در تکامل.از روزنه به پرتو، شاید روزی هم سپیده..

پرتو

در عین نوسان در تکامل.از روزنه به پرتو، شاید روزی هم سپیده..

سلام خوش آمدید

۳۵ مطلب با موضوع «فصل دوم» ثبت شده است

اگر توی یه جنگلی گم شده باشی که آسمونش هم پیدا نباشه که باهاش جهت‌یابی کنی٬ بهترین کار اینه که رودخونه‌ای رو پیدا کنی و مسیرشو دنبال کنی. حتی اگه ندونی به کدوم سمت می‌ره. 

روزنه هم همون حکم رودخونه رو داره تو دلم. همون نوری که همیشه ته دلم روشن می‌شه می‌رم دنبالش. 

 

بسم الله..!

چندین بار در کودکی از روی جهالت از کسانی که عقیده به دفاع از کشور خود داشتند و با وجود واجدالشرایط بودن٬ از رفتن به جنگ امتناع کردند علت را جویا شدم و جز اینکه حس ناخوشایندی را تحویلم دهند پاسخی نیافتم..

این روزها٬ این هوای تهران٬ این خودخواهی و بی توجهی بعضی آدمها به همشهری خود٬ حال من را به حال بعد از جواب همان افراد کذایی می‌برد..

این یک هفته‌ای که بخاطر این موضوع در خانه ماندم٬ بیشتر از اینکه دلم از دولت و دانشگاه بگیرد٬ از آدمهایی دلم گرفت که در خاک‌هایشان جوانانی خفته‌اند که با دستهای خالی خود همه بهانه و تهدیدات را کنار زدندو رنگ پیروزی و حیات به جامعه خود زدند...

این منی که چند روز قبل شاهد مرگ جوانی ناشی از آلودگی هوا بود٬ جوانی هم‌دوره من که بستگانش در مراسم برایش هجله دامادی بسته بودند و گل و نقل بر جسدش می‌ریختند٬ دیگر در این هوا نمی‌تواند نفس بکشد. نه بخاطر ذرات معلق کمتر از ۲.۵ میکرون٬ بلکه از هوای خودبینی مردم شهرم. که من وجودم آکنده از آه این طبقه‌ی حساس و آسیب پذیر شده. این هوای آه‌لوده نفسم را تنگ کرده و سینه‌م را مالامال دردی قدیمی..

 

گویا اشک‌ها هم با گذر زمان٬ راه رفتن و غلتیدن را بلد می‌شوند. وقتی کودک هستی٬ صدای اشک‌هایت به همه اهل محل می‌رسد. وقتی نوجوانی این صدا را فقط اهل منزل می‌شنوند.

و وقتی جوان می‌شوی خودت می‌فهمی و خدای خودت..

انگار روزگار به جایی رسیده که حتی خودم هم نمی‌فهمم این نمناکی صورت از کجاست..

نمی‌دانم این سکوت بی‌رحمانه اشک‌ها مربوط به کدام دوره از سن آدمی برمی‌گردد. یعنی من در چه دوره‌ای به سر می‌برم؟!

حال معنوی خوبی نداشتم. صدای اذان ظهر بلند شد. همون‌حال ٬خلا رو ایجاد کرد که کشیده بشم به سمت صف جماعت. انگار جمعیت کنار رفته بود و اون وسط یه جای خالی برام گذاشته بودن. نماز بسته شد. نماز اول تموم شد. هنوز توی حال خودم بودم. نماز دوم٬ سجده آخر٬ منتظر امام جماعت بودم که بلند بشه از سجده که به‌ناگاه از کنار دستی‌م صدای اشک ریختن شنیدم... دیگه تو حال خودم نبودم. انگار یکی داشت تو گوشم می‌خوند هنوزم نمی‌خوای به‌هوش بیای..؟!...

نماز تموم شد. ولی انگار هنوز توی اون سجده موندم..

 

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش...

 

پ.ن:خوش به‌حالشون. اللهم الرزقنا ازین حال‌وهواها.

 

پرتو
طبقه بندی موضوعی