اگر مثل من در برههای از زندگیتون به هنر گرایش پیدا کرده باشید حتما با متد فضای منفی آشنایی دارید. جذابیت این متد در این نکته نهفتهست که شما زمانی به بهترین طراحی خودتون میرسید که تلاش کنید دقیقا همون چیزی رو ببنید که نمیبینید! یک مشت خطوط درهم و برهم ببینید که فاقد هرربط و معنایی به هم باشن. به عبارتی همون چیزی که مغزتون تلاش میکنه ببینید رو نبینید. سختی ماجرا هم همینجاست. همینقدر آگاهانه، ناآگاهانههای نامطلوب رو دیدن و دنبال کردن! جالب اینجاست وقتی نقاشیای که با این متد کشیده میشه رو با نقاشی که با تمرکز روی اصل اشیا و دقت روی ماهیتشون میکشید رو مقایسه کنید، متوجه میشید مغزتون ناخواسته بخاطر تمرکز روی اصل، دچار خطا در رسم و دنبال کردن خطوط شده.
نویسنده خوشذوق کتابی** که ازش این متد رو یاد گرفته بودم با این جمله تاملبرانگیز مقدمهش رو آغاز کرده بود:
«هیچ چیز واقعیتر از هیچ نیست! -ساموئل بکت»
توی روزهای سیاه زندگیم همین نگاه برای من راهگشا بود. همونجایی که بیهوده وسط روزهای تلخ و سیاه زندگیم دست و پا میزدم معنی زندگی خودمو پیدا کنم و قصه خودم رو از بیرون ببینم و جواب سوال مهم چه چیزی توی زندگی من ارزش زیستن داره رو پیدا کنم. غافل از اینکه شاید درستترین جواب توی همین حقیقت نهفته باشه که بدونیم هیچچیز واقعیتر از هیچ نیست. شاید بقول سهراب باید در افسون گل سرخ شناور بشیم و همین خطوط بیمعنی، بیربط و بعضا سیاه زندگی رو دنبال کنیم تا یکروزی، یکجایی به درستترین جواب ممکن خودمون برسیم.
پ.ن۱: کتابی که بهش اشاره شد این متد رو براساس آزمایشات و مقالات علمی با تمرکز بر نیمکره راست مغز پیشنهاد کرده بود. یکی از ادعای جالب این کتاب این بود که با این متد همه میتونن طراحی رو به صورت حرفهای با تمرین ادامه بدن. حتی طراحی چهره که در بین عامه مردم به عنوان طراحی سخت و حرفهای شناخته میشه.
پ.ن۲: این نگرش توی فیلم بسیار زیبای cast away هم وجود داره. یکی از بهترین فیلمهایی که توی زندگیم دیدم و دوستش دارم و هراز چندگاهی دوس دارم برم یه تیکههاییش رو ببینم.
***اسم کتاب هم «طراحی با سمت راست مغز- تالیف بتی ادواردز» هست که ترجمه اون بنا به دلایل متعدد خیلی خلاصهتر بود.
چققققدر جذاب بود!