پرتو

در عین نوسان در تکامل.از روزنه به پرتو، شاید روزی هم سپیده..

پرتو

در عین نوسان در تکامل.از روزنه به پرتو، شاید روزی هم سپیده..

سلام خوش آمدید

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دنیا» ثبت شده است

می‌دونی زهره..؟

طبق معمول، وسط تولد یه نفر اون وسط پیدا شد و ازم پرسیدم چه حسی داری. دلم می‌خواست با شیطنت و مسخره‌بازی بگم: هیچ! ولی واقعا دو ساله که آخرین پیامت، یا دقیق‌تر بخوام بگم آخرین پیامی که به دوستات فرستادی و تبریک تولدم بود میاد جلوی چشمم.

اون روزی میاد جلوی چشمم که آخرین تولدت بود و منم بخاطر سفری که داشتم مجبور شدم از دور تولدی که برات گرفته بودیم رو دنبال کنم. یادمه با برقی توی چشمات از کلینیک و رویات واسه اونجا به بچه‌ها می‌گفتی.. ولی هیچ‌کس، حتی خودت، ذهنمون سمت این نرفت که این آخرین تولدیه که ما بودنت رو داریم جشن می‌گیریم و مسیر اون کلینیک قراره به سمتی بره که گره خیلی‌ها رو باز کنه.

زهره از وقتی رفتی کنار درد نبودنت پر می‌شم از حسای عجیب. انگار که هنوز باورم نمی‌شه اون وجود پر از عشق زیر یه خروار خاکه و هنوز هم خیلی جدی فکر می‌کنم ما بخاطر دغدغه‌هامون و دوری فاصله کیلومتری‌ای که ازهم داریم نمی‌تونیم کنارهم باشیم. یه وقتایی هم دلم می‌خواد برم کانتکتت رو سرچ کنم و بهت یه پیام بدم..

خیلی برام عجیبه که با همه این تجربه‌ها انقدر جدی به دنیای پر از احتمالات بها می‌دیم و براش تلاش می‌کنیم ولی انگار گاهی هم از قطعی‌ترین اتفاق زندگیمون غافل می‌شیم.

 

پ.ن: یه وقتایی خیلی سخته استفاده از کلمه‌ی «آخرین». انگار که با هربار نوشتنش تمام جونم بالا میاد..

  • ۰ نظر
  • ۳۱ خرداد ۰۳ ، ۱۳:۱۵

یک سال شد که از پیشمون رفتی و هنوز عادت نکردیم به نبودنت. یک سال انگار مزه‌ هیچ عیدی رو بدون تو نفهمیدیم.

 

 

کاش می‌شد مثل قدیما که تو لحظه‌های تلخ و شیرین دستمون رو می‌گرفتی و کمکمون می‌کردی تا کنار بزرگیت قد بکشیم، الان هم بودی و خودت کمکمون می‌کردی با این غم نبودنت بزرگ بشیم..

 

 

  • ۰ نظر
  • ۰۶ اسفند ۰۱ ، ۲۲:۰۰

مثل لاک بی‌رنگ، مثل ورنی روی جلد، مثل سلفن روی غذا، مثل شیشه شفاف تمام قدی که در فرودگاه بین ما و مسافران کشیده شده است، مثل چیزی که نیست اما هست..

غم، نه اتفاق زمانی یا حالت انسانی است، که موجودی است جاندار که نفس می‌کشد و در کنار ما زندگی می‌کند.

حسین وحدانی

 

 

  • ۱ نظر
  • ۰۱ اسفند ۰۰ ، ۲۰:۰۲