پرتو

در عین نوسان در تکامل.از روزنه به پرتو، شاید روزی هم سپیده..

پرتو

در عین نوسان در تکامل.از روزنه به پرتو، شاید روزی هم سپیده..

سلام خوش آمدید

۳۵ مطلب با موضوع «فصل دوم» ثبت شده است

از سه سال پیش٬ تا همین امروز٬‌ یعنی دقیقا خود خود خود همین روز٬ خیالم خوش بود که زینب بعد از دو سال دوری بینمون برمی‌گرده. شاید تنها راه آروم کردن خودم از غصه دوریش همین بود.

اما امروز یکی ته دلمو بدجور خالی کرد. می‌گفت پشت گوشتو دیدی برگشتن اونم دیدی.. می‌گفت خیالتو راحت کنم برنمی‌گرده...شک نکن!

اگه اون روزای تلخ ۸۸ رو ندیده بود٬

اگه امروز از رفقای ۵ سال پیشش حرف نمی‌زد٬

اگه از اینکه یه تنه پای همه چی وایساده نمی‌گفت٬

اگه لبخند تلخ بهم نمی‌زد از سر دردای این چندسال٬

شاید الان حرفاش باورم نمی‌شد..

شاید دلم این‌جور شور زینب رو نمی‌زد. 

ای کاش اون لحظه زینب پیشم بود.

ای کاش روزایی که اون دیده رو من نبینم..

 

پ.ن: گاه یک کوه به یک کاه به هم ‌می‌ریزد٬ البته نه از اون نوعی که شاعر مدنظرشه :)

مصرع ناقص من کاش که کامل می شد
شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد

شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست
واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست

من که حیران تو حیران توام می دانم
نه فقط من که در این دایره سرگردانم

همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد
شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد

کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است
راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است

کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست
«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»

کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید
خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید

کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت
قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:

«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید

می رود قصه ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار
پا در این دایره بگذار عدم را بردار

بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی
یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

می نویسم که شب تار سحر می گردد
یک نفر مانده از این قوم که برمی گردد

-سید حمیدرضا برقعی

 

پی‌ترین نوشت: دلم جا مونده..

I spent a thousand sleepless nights 
In wait of dreams I could not find 
I walked a thousand empty roads 
In search of signs to bring me home 
With every breath I spoke your name 
And heard it rolling in the waves 
Beneath a veil of ocean blue 
I broke illusion from the truth 

You said, walk to me and I'll find you 
Call me and I'll show you 
Hiding like a pearl for you 
To heal and guide you 
From deep inside you 
Hiding like a pearl for you 

And from the pulse beneath my skin 
You called me to a source within 
Where every layer revealed one more 
A secret brighter than before 
And at the heart there lay just one 
The root of all that I'd become 
I watched the surface start to break 
Free of form, free of shape. 

You said, walk to me and I'll run to you 
Call me and I'll show you 
Hiding like a pearl for you 
To heal and guide you, 
From deep inside you 
Hiding like a pearl for you. 

تا ته ته ته سلول‌های مغزم جلزو ولز می‌کنن وقتی نگاه به دندون‌های شیری دخترک می‌کنم..

بعضی‌ها که شرم و حیا انگار از یاد بردند٬ و بدتر از اون٬ انسانیت رو...

 

زمین! زمین جان! تو که دهن باز نمی‌کنی اشرف مخلوقات رو از کاراش ببلعی شرم و حیا کن...

 

 

پ.ن: چقدر دردآوره وقتی می‌فهمی از کسانی که اصلا انتظار نمی‌ره این اتفاقات رو می‌بینی.

پ.پ.ن: الهی لاتکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا...

پرتو
طبقه بندی موضوعی