پرتو

در عین نوسان در تکامل.از روزنه به پرتو، شاید روزی هم سپیده..

پرتو

در عین نوسان در تکامل.از روزنه به پرتو، شاید روزی هم سپیده..

سلام خوش آمدید

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

از نظرم خیلی اهمیت ندارد چه تخصصی داریم. اما اهمیت دارد که با دریچه تخصصمان بتوانیم دنیا را زیباتر و بهتر ببینیم و با این اتفاق حال خودمان خوب باشد. این شاید همان حالتی باشد که روان‌شناسان آن را حالت غرقگی می‌نامند.

نشسته بودم پای صجبت یک سینیور پایتون دولوپری که پایتونیک کد زدنش از تمام وجوه زندگیش بیرون می‌زد. همان‌ متخصص مطلوبی که حالش با خودش و غرقگی‌اش خوب بود. از چندمتر دورتر هم این آدم را می‌دیدی، تمام اعضا و جوارحش در سکوت، داد و بیداد می‌کردند تخصص این بزرگوار چیست.  چقدر هم سر کیف می‌آیم ذوق و شعف این‌جور آدم‌ها را دیدن. دنیا را جوری می‌بینند که گاهی هوس می‌کنی عین تصاویر فیلم چارلی و کارخانه شکلات سازی، به فاصله‌ی یک قدم گذاشتن درون یک صفحه تلوزیون، وارد دنیای عجیب و غریبشان شوی و یک ناخنک به تمام اتفاقات خوشمزه دنیایشان بزنی و برگردی. همین افکار در سرم بود که خودش پیش قدم شد و یک قاب از همان دنیای زیبایش را به من هم هدیه داد. خیلی بی‌مقدمه صفحه ترمینال خود را باز کرد و zen of python را گذاشت روبه ‌رویم. گفت:‌« این جملات را ببین. در نگاه اول که می‌خوانی شاید حس کنی پای یک جواد خیابانی در میان است، اما دنیا دنیا حکمت پشت این جملات خوابیده. حتی اگر کانتکس جملات را عوض کنی، در دنیای واقعی هم ریشه همه مشکلات، همین جملاتی‌ست که به ظاهر مصداق :«از کرامات شیخ ما این است، شیره را خورد و گفت و شیرین است» باشد اما در باطن، مصداق‌های کاربردی‌اش را که می‌بینی، به مرحله جامه‌ دریدن و نعره زدن می‌رسی. مثلا نگاه کن این مورد را:‌

In the face of ambiguity, refuse the temptation to guess.

به نظرت این‌همه آدم که هرروز بخاطر ساده‌ترین سوتفاهم‌ها دچار مشکلات، چالش‌‌ها، اختلافات..  می‌شوند، همین جمله حکیمانه دوای دردشان نیست؟!»

همین‌طور که با لبخندی از کیفور بودن از جهان‌بینی این شخص سرم را به نشانه تایید تکان می‌دادم، یک آن یاد همان اعتقاد همیشگی‌ام افتادم که عمده مسائل ما از شدت ساده بودن، پیچیده شد. پیچیده شد چون در درجه اول انگار با خودمان صادق نبودیم. انگار نمی‌خواستیم باور کنیم ریشه بسیاری از مشکلات ما به همین سادگی بود که یک کودک بیاید داد بزند که جماعت! پادشاهتان پیرهنی به تن ندارد، چرا نمی‌بینید...؟

 

مثل لاک بی‌رنگ، مثل ورنی روی جلد، مثل سلفن روی غذا، مثل شیشه شفاف تمام قدی که در فرودگاه بین ما و مسافران کشیده شده است، مثل چیزی که نیست اما هست..

غم، نه اتفاق زمانی یا حالت انسانی است، که موجودی است جاندار که نفس می‌کشد و در کنار ما زندگی می‌کند.

حسین وحدانی

 

 

پیش از آن‌که واپسین نفس را برآرم
پیش از آن‌که پرده فرو افتد
پیش از پژمردن آخرین گل
برآنم که زندگی کنم
برآنم که عشق بورزم
برآنم که باشم
در این جهان ظلمانی
در این روزگار سرشار از فجایع
در این دنیای پر از کینه
نزد کسانی که نیازمند من‌اند
کسانی که نیازمند ایشانم
کسانی که ستایش انگیزند
تا دریابم
شگفتی کنم
بازشناسم
که‌ام؟
که می‌توانم باشم
که می‌خواهم باشم؟
تا روزها بی‌ثمر نماند
ساعت‌ها جان یابد
لحظه‌ها گران‌بار شود
هنگامی که می‌خندم
هنگامی که می‌گریم
هنگامی که لب فرو می‌بندم
در سفرم به سوی تو
به سوی خود
به سوی خدا
که راهی‌ست ناشناخته
پُر خار
ناهموار
راهی که باری در آن گام می‌گذارم
که قدم نهاده‌ام
و سر بازگشت ندارم
بی‌آن‌که دیده باشم شکوفایی گل‌ها را
بی‌آن‌که شنیده باشم خروش رودها را
بی‌آن‌که به شگفت درآیم از زیبایی حیات
اکنون مرگ می‌تواند فراز آید
اکنون می‌توانم به راه افتم
اکنون می‌توانم بگویم که زندگی کرده‌ام

 

مارگوت بیکل - ترجمه احمد شاملو

 

 

گرچه در عصرحاضر، کم نیستند کسانی که از «شعر» به عنوان «مشتی مُهمل» یاد می‌کنند، اما در دنیای ذهن من، شعر، به همان معنای ریشه‌ای خود، برخاسته از فهم و درک و شعوری است که لزومی هم بر مقفی و موزون بودنش نیست. مثلا کسی که شعر بالا را سراییده هرگز به عنوان یک «شاعر» در وطن خود شناخته شده نبوده. اما به دید من، عبارت به عبارت آن برخاسته از فهم و درک عمیق و دقیقی از زندگی‌ست. مثل همیشه من هم مثل سهراب معتقدم در دنیای اصیل ما، حتما شاعران وارثان آب و خرد و روشنی‌اند.

 

 

 

می‌گفت یکی از طراحی‌های غلط بشر اختراع ساعت به شکل دایره بود. چون می‌چرخه و برمی‌گرده سر جای اولش. ولی وقتی برمی‌گرده جای قبل، خیلی چیزا عوض شده. اتفاقاتی که نیازمند نگاه میکروسکپی‌ای هستن، اما توی سرعت زندگیمون٫ بی‌رحمانه توجه بهشون از دستمون در می‌ره. شاید بهتر بود از لحظه تولد آدما، یه ساعت شنی می‌ساختن تا به چشم خودشون این رفتن و برنگشتن و تموم شدن لحظه‌ها رو واقعی‌تر ببینن. 

 

weeksoflife

 

پ.ن۱: ساعت شنی در اون ابعاد که خیلی فانتزیه. ولی این کاغذ، پر شده‌ش٬ جلوی چشممه تا یادم نره خیلی هم وقت ندارم..

پ.ن۲: این‌که داشتن این کاغذ جلوی چشممون کار درستیه یا نه، کاملا به شخصیت هر فرد برمی‌گرده. قاعدتا برای کسانی که بای‌دیفالت اضطراب مرگ دارند توصیه نمی‌شه. اما برای شخص من فایده‌ش بیشتر از ضررش بود که انجامش دادم.

پ.ن۳: متوجه غم‌زدگی پست‌های اخیرم هستم. اما هیچ‌کدام، مطلقا هیچ‌کدام از نوشته‌های اخیر، من رو به وادی افسردگی نکشیده. 

پ.ن۴: همچنان در باب همین موضوع حرف دارم. اگر پر کردن این مربع‌ها ادامه پیدا کنه حرف دارم..

پرتو
طبقه بندی موضوعی