حال معنوی خوبی نداشتم. صدای اذان ظهر بلند شد. همونحال ٬خلا رو ایجاد کرد که کشیده بشم به سمت صف جماعت. انگار جمعیت کنار رفته بود و اون وسط یه جای خالی برام گذاشته بودن. نماز بسته شد. نماز اول تموم شد. هنوز توی حال خودم بودم. نماز دوم٬ سجده آخر٬ منتظر امام جماعت بودم که بلند بشه از سجده که بهناگاه از کنار دستیم صدای اشک ریختن شنیدم... دیگه تو حال خودم نبودم. انگار یکی داشت تو گوشم میخوند هنوزم نمیخوای بههوش بیای..؟!...
نماز تموم شد. ولی انگار هنوز توی اون سجده موندم..
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش...
پ.ن:خوش بهحالشون. اللهم الرزقنا ازین حالوهواها.