چندماه قبل در جلسه مادران به یک تفریح جدید پی بردم که میتوانم جهت گذراندن لحظات رقت بار جلسه، فرزند هر مادر را تشخیص دهم. سرگرمی جالب و گاه طنزآلودی بود. گاها آنچنان غرق در نقش صورت مادر در جهت حل معما میشدم که متوجه نبودم ممکن است این رفتارم موجب آزار یا سو برداشت کسی شود.
اینکه چرا بعد از این همه مدت یاد آن حرکت مضحکی که از سر شیطنت کودکانه خود کرده بودم افتادم چهره عجیبی بود که امروز در حین گشتن به دنبال شخصی در جمعیت، حرکت جستجویم را متوقف و میخکوب کرد. گویا در کسری از ثانیه تمام معادلاتی که در جلسه مادران برای هر مادر حل میکردم ناخودآگاه با نگریستن به چهرهی آن خانم به وجود آمد. و جالبتر آنکه جواب آن معادلات هدایت میشد به شخصی که اصلا تصورش هم نمیتوانستم بکنم!
یک لحظه، یک چهره، چندین معادله، جواب خطا...!
حتی همین جوابهای خطا حال آدم را خوب میکند. همه ی جوابهای غلط همیشه بد نیستند..!شاید حتی یک جواب خطا مطلوبترین جواب باشد...
اینکه در عصر حاضر با این حجم گسترده از پیشرفت علم و فرهنگ (!) حداقل در سطح ادعاهایمان ، هنوز اشخاصی پیدا میشوند که بگویند: «چقدر ناراحت کننده ست از مسافران این پرواز جراح و استاد پروازی و تیمی از مشانیر و فلان کس و بهمان کس بودند..» قلبم را به درد می آورد.اینکه ملاک ارزشگذاری انسانها در یک جامعه فرهنگی این القاب و عنواین بیارزش باشند، زنگ خطریست برای جلوههای فقر فرهنگی.
از آنجا که ایمان عجیبی به این قضیه دارم که عیب جویی در نهایت به ارتکاب خود فرد به همان عیب منجر میشود، لازم به ذکر است معالاسف من نیز یکی از افراد همین جامعه محسوب میشوم. شاید درد این تفکر فاسد را زمانی بیشتر متوجه شدم که بیتابی معلمم در غم از دست دادن جوان خود را لمس کردم. جوانی که عمرش را فدای پدر و مادری سالخورده کرده بود و از خواستههای خود برای همین امر گذشت کرده بود.
کسی چه میداند. شاید همان جراح و متخصص نفس هزاران نفر را به تنگ آورده باشد.( که متاسفانه کم مشابه این جریان را در مشاهدات خودم از جامعه ندیده ام)
کسی چه میداند.. شاید جای خالی مرد جوان بیشتر از جای خالی آن جراح حس شود..!
امیدوارم روزی برسد ریشهی تمامی این ارزشگذاریهای بیمنطق و بیاساس با روشنگری اهل معرفتش از میان برده شود تا شاهد روزی نباشیم که از ریخته شدن اینهمه خون برای ارزشهایمان پشیمان باشیم..
پ.ن: ان اکرمکم عندالله اتقاکم...